به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، پنجشنبههای شهدایی را به پاس مردانی قلم میزنیم که وجودشان ترکیبی از عقل و عرفان بود و جهانبینیشان عشق و نهایت مسیرشان بهشت.
خواب راحت، خانه گرم، کار خوب، فرزندان و در یک کلام، امروزمان را مدیون صبر مادرانی هستیم که دردانه های خود را با اشک و لبخند راهی میدان عشق کردند و این مردان که گاه ۱۶ سالههایی از جنس شهید نجفی بودند نیز با تمام وجود بر آن عهدی که بستند ماندند و جان را پیشکش بقای دین و حفظ وطن نمودند.
مرداد سال ۱۳۴۸ در روستای دبیران واقع در شهرستان فعلی زریندشت در جنوب استان فارس دیده به جهان گشود.
هفت ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا دوم متوسطه در رشته اقتصاد گذراند و دانشآموز بود که جنگ شروع شد.
او برای مقابله با دشمن درس و مدرسه را رها کرد و تجربه عشق را، از مدرسه تا شهادت، به میدان نبرد برد، از طریق بسیج داراب با چند نفر از دوستانش عازم منطقه جنگی اروندکنار شدند.
مادر شهید در خاطرهای میگوید: پسرم از کودکی خیلی فهمیده و عاقل بود، با کسی دعوا نمیکرد و به پدر و مادر و صله ارحام خیلی اهمیت میداد.
قرآن را زیاد تلاوت میکرد از مطالعه نهج البلاغه نیز غافل نمیشد و همیشه به ما میگفت: دل خودتان را پاک نگه دارید.
او شوق عجیبی برای اعزام به جبهههای حق علیه باطل داشت و برای رفتن بیتابی میکرد.
هنگام رفتن به جبهه به من گفت: مادر، من طاقت ندارم که فردا بروم... باید همین امروز حرکت کنم، میخواهم بروم شهید شوم؛ شما اجازه میدهید؟ من به او گفتم: انشاءالله صدقه سر علی اصغر خونت هم فدای سر علی اصغر(ع).
مادرش با لحنی خاص و لبخندی از سر دلتنگی ادامه داد: همیشه این شوخی بین من و او وجود داشت که من میگفتم مادر، این قدر میروی جبهه، مگر آنجا حلوا میدهند؟ و او در جوابم با لبخند میگفت: خودم میدانم که حلوا نمیدهند ولی این تیری که به ما میخورد مثل شکلات شیرین و لذت بخش است.
و با لبخند میگفت: اگر بدانی چقدر دوست دارم در جعبه شکلات بخورم! بعد آهی میکشید و میگفت: البته اگر قسمتمان باشد و دست به دعا و با حسرت میگفت ای کاش خدا ما را هم می پسندید و به پیش خودش میبرد.
و سرانجام در ۲۱ بهمن ماه ۱۳۶۴ شیرینترین شکلات را در سن ۱۶ سالگی نوش جان کردو جان را در طبق اخلاص، تقدیم جانان نمود و شهید شد، راه او تا همیشه پررهرو باد.
انتهای پیام/ن